روزهایم

روزهای من داره پر می شه از یکنواختی...

یه عالمه فکر و خیال مختلف که تو ذهنمه...

یه عالمه کارای نکرده...ایده های خام به سرانجام نرسیده...

ولی بازم روزام پره ازیکنواختی...

وایستا ببینم... واقعا زندگیم نواختی داره که بخواد یکی باشه یا بیشتر...

نمی دونم...

خیلی بده که بعضی وقتا به واضح ترین راه هایی که در گذشته رفتین  شک کنین و فکر کنین اشتباه کردین...همون اندازه سخته که کارایی که یه عمر آرزوی انجامشو داشتین و به آرزوتون رسیدین رو بخواین بذارین زیر ذره بین شک...

و من الان مقداری از اون حس رو هم دارم...

و عشق.... هنوز مرموزترین واژه ی زندگیم باقی مونده...

یه جاییم که صدام به هیچ کس نمی رسه...همون جایی که تمام عمر آرزوشو داشتم... ولی حالا...

الان فقط به این خاطر اینجام که جاهای دیگه بدترن برای بودن... و مسلما این به این معنا نیست که اینجا جای خوبیه...

نمی دونم...

شاید اینا همه اش خذعبلات یه ذهن خسته باشه... ولی...

دلم پیاده روی می خواد... پیاده روی تو سکوت یه عصر بارونی پاییزی... همهی شرایط مهیاست...فقط هوا انقدر سرده که حتی نمی تونم فکر عملی کردن خواسته ی دلم رو هم بکنم...


دوباره رسیدم به جایی تو زندگی که دلم می خواد از همه چی بکنم و برم...برم یه جای دو... ولی این بار اون جای دور لزوما خارج از این مملکت نیست... دلم یه عالمه تنهایی می خواد... یه عالمه سکوت و یه عالمه آرامش... با یه آغوش گرم...

گرچه دیگه از این آخری هم مطمئن نیستم...

دلم چقدر بهانه گیر شده....



ذهن آشفته و دل بهانه گیر.... چه شود.....

خوبیش اینه که اینجا هوا هم مثل دل من اکثر اوقات گرفته است...


این منم!

در انتهای ناکجا!

شله زرد پزون!

از صبح نشستم پای این لپتاپ یه مشت اراجیف ردیف کردم که به عنوان CV  و cover letter تحویل این شرکتا بدم، بلکه منم به اینترویو دعوت بشم!


امروز گلابی جان هم روزه تشریف دارن و ما هم تمام تلاش خودمونو کردیم که اون کدبانوی شلیته پوش فسیل شده ی درونمون رو یه جورایی بیرون بگشیم تا بتونیم واسه افطار شله زرد درست کنیم!!! ولی مگه این کودک درون میذاره؟؟؟ از ابروهای پر پشت و پیوسته ی کدبانو که نمی ترسه هیچچچچچ، به گلوی گلابی بیچاره هم که سرما خورده است رحم نمی کنه!! همین میشه که سه تا قاشق بزرگ کره میریزه تو شله زرد و الان شله زرد فقط بوی کره میده!!!از لحاظ تئوری کره باید همه چی رو خوشمزه کنه ولی در عمل انگار اینجوری نیست!!


خلاصه که فقط دو ساعت و نیم دیگه وقت دارم قبل از اینکه گلابی قضیه رو بفهمه!!! دارم سعی می کنم گندی رو که زدم با گلاب جبران می کنم!!! ببینم کسی می دونه که اگه گلاب زیاد بریزم شله زرد تلخ میشه یا نههه؟؟؟


یکی نیست بهم بگه، آخه بچه جون، تو راه رفتن خودتو یاد بگیر، راه رفتن کبکه پیش کش!!!! خودمم نمیدونم شله زرد درست کردنم چی بود دیگه!!!


برای پس فردا باید یک عالمه درس خونده باشم ولی از صبح که رزومه مو درست کردم همچین احساس خستگی می کنم که انگار کوه کندم!! حس درس خوندن نیست!! خودمو دارم با این بهانه توجیح می کنم که فردا بیکارمو از صبح بکوب می خونم، ولی خب اونایی که منو می شناسن، می دونن که فردا شب چه وضعیتی دارم!!! جهت اطلاع اون دسته از عزیزانی هم که منو نمی شناسن عرض می کنم که فردا شب کانه همون حیوان گوش مخملی چهار پا خواهم بود که تو گل گیر کرده!!!!!



خدا کلا آخر عاقبت همه ی تنبلای درس نخون مثل منو بخیر می کنه! به جون خودم تجربه ثابت کرده!!!!


فعلا!

و آفتاب دوباره بر آمد!

آن هنگام که روزهای باقیمانده تک رقمی شدند و شمارشان به سه رسید، ناگاه خورشید در آسمان تابید!!!

و اکنون این منم که ناباورانه در انتظار به سر رسیدن انتظارم!!! و سوالی در ذهن دارم که لحظه ای تنهایم نمی گذارد... آیا ممکن است بار دیگر پای در منزلم بگذارم؟؟


بی خیال بابا!!اینقدا هم که به نظر میرسه ادبی نیستیم!! نه که بی ادب باشییممااا! نه! ولی انقده لفظ قلم هم نیستیم!!

خلاصه که این گوشه رو تازگیا پیدا کردیم، محض نشستن و خستگی در کردن!!!

امیدواریم یه سایه ای چیزی پیدا شه این طرفا!!!


فعلا!