زندگی - دور تند!

روزها تند و تند می گذرند و منهروقت به یه ددلاین نزدیک میشیم این جمله رو روزی هزار بار از دوستام می شنوم که: time is flying fast!

جمعه ی این هفته بالاخره اون پرزنتیشن کذایی که من یه ماه بود تو استرسش بودم انجام شد و الحق هم که خوب انجام شد! آخر سر وقتی همه با تعجب می پرسیدن که آیا خودم به تنهایی همه اون تدارکات رو چیده بودم؟ به خودم اومدم و خودمم باورم نمیشد کار به این بزرگی رو خودم انجام داده باشم!


ولی بهترین فیدبکی که گرفتم جمعه شب بود وقتی که با بقیه ی بچه های کلاس رفته بودیم تموم شدن کتابمون رو جشن بگیریم!! اونم وقتی که یه پسره اومد طرفم و بهم گفت: "شما همونی نیستین که تو چالمرز امروز پرزنتیشن داشتین؟" منم با تعجب گفتم : "چرا!" اونوقت بهم گفت که امروز اونجا بوده و به نظرش هم پرزنتیشن خیلی عالی بوده و هم سطح انگلیسی من!!!! کلی حال کردم خدایی!! یه لحظه توهم زدم که منم مدل شدم و کلی معروف! آماده بودم که کاغذ . قلم در آرم و بهش امضا بدم که شب خوشی رو برام آرزو کرد و رفت!!!! :دی


خلاصه که الان حس می کنم یه بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده... خداییش هم 100 نفر مهمون که 70% شون آدمای خبره ی purchasing بودن، همچین کمم نبود!!!


راستی کتابمون تا هفته ی دیگه آماده است و اونوقت میام لینکشو براتون میذارم!! دیگه راستی راستی داره توهم ورم می داره که دارم معروف می شم!!! :پی


حالا دیگه یه هفته تا کریسمس مونده! اونم چه هفته ای!!! یه ددلاین تهش داره با روح من بازی میکنه... دوباره از فردا شروع میشه.... صبح دانشگاه، شب دانشگاه.... خدا خودش این هفتهی آخر رو هم به خیر کنه... آخر هفته هم که یه پرزنتیشن تو Volvo داریم که خب به هر حال بعد از این پرزنتیشن آخر عددی نیست!!!!! گرچه پروژه کمی به گل نشسته است و کلی تلاش می خواد تا headquarter بفهمه که آقا شما یه جای دیگه ی کارتون می لنگه و compensation plan دوای دردتون نیست!!! بی خودی ما رو هم 4 ماهه علاف کردین!!



اوههه! خدای من... خودم حالم بد مشه وقتی میبینم که حتی تو وبلاگم هم دست از سر این درس ومشق بر نمی دارم...


کی میشه ما فارغ التحصیل علوم عالیه بشیم خیال خومون و همه راحت بشه....



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد